نوای دل








من كالاي ايراني مي خرم


من کالای ایرانی میخرم






اوقات شرعي





سخني از بهشت





ولایت


روزشمار غدیر



وصيت نامه شهدا


وصیت شهدا



دانشنامه مهدويت


مهدویت امام زمان (عج)



رتبه


  • رتبه کشوری دیروز: 71
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 183
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 623
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 2




  • آمار بازديد






    تدبر در قرآن


    آیه قرآن



    حدیث موضوعی


    حدیث موضوعی
     
      بنده یا مولا.... ...

    گام پنجم :

    من ضعیف، فقیر، محتاج به او  حق وحقوقی هم دارم! 

    چقدر کریم است  چقدر مهربان  چقدر مرا دوست دارد 

    خدایا بنده را به حق وحقوق چه کار…. 

    همانطور که سهل تستری می گوید: بنده ای خریدم و به خانه آوردم.

    از او پرسیدم: نامت چیست؟

    - تا چه خوانی؟

    - چه می خوری؟

    - تا چه دهی؟

    - چه می پوشی؟

    - تا چه آری؟

    - چه می خواهی؟

    - بنده را با خواست، چه کار!

    سهل گفت: یک شب را تا صبح به استغفار و گریه پرداختم

    و با خود گفتم اگر او بنده است، پس من چه کاره ام.

    موضوعات: اعتقادی, دل نوا
    [پنجشنبه 1396-06-02] [ 10:36:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      قرار بود این دفعه جنگ را ببرد... ...

    قرار بود که این دفعه جنگ را ببردبیاید و دل ماده پلنگ را ببرد

    به خاطرش سر تیمور لنگ را ببُرد

    شبانه دختر شاه فرنگ را ببرد

    قرار بود که از چنگ شب رها بشود

    به آفتاب قسم داد گرگ و میش نرفت

    قرار بود که این بار قهرمان باشد

    قرار بود… ولی باز… خوب… پیش نرفت!

    همیشه مثل خودش بود: ساده و بَدَوی

    همیشه ربط زیادی به من نداشته بود

    همیشه فکر پریدن، همیشه فکر سفر

    شبیه چلچله‌ای که وطن نداشته بود

    تمام شب، از تکرار قصه‌ها پُر بود

    تمام روز به تعقیب خواب‌ها می‌رفت

    همیشه سایه‌ی یک جنگجوی تنها بود

    به جنگ لشگری از آسیاب‌ها می‌رفت

    همیشه جنگ نکرده، شکست خورد، ولی

    در آرزوی نبردی دوباره بود دلم

    هزار مرتبه آتش گرفت و دور افتاد

    شبیه پیرهنی پـ ــ ــاره پــ ــ ـاره بود دلم

    همیشه حسرت قدری عزیز بودن داشت

    که چاه‌کن شد و تعبیر خواب، یادش رفت

    دل شکسته‌ی من بندباز پیری بود

    که راه رفتن روی طناب یادش رفت!

    تهوعی ابدی بود در نفس زدنش

    همیشه از طاعونی سیاه، واهمه داشت

    تمام مدت، بیگانه بود… مسخ نشد

    تمام زندگی‌اش وحشت محاکمه داشت

    همیشه دلهره‌ی دیگران به او می‌گفت:

    به فکر تیغ نیفتد! دوباره سم نخورد!

    چگونه امکان دارد که زندگی بکنی

    و حالت اصلن از زندگی به هم نخورد…

    - حامد ابراهیم ‌پور -

    موضوعات: اعتقادی
     [ 10:26:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      عاشق .... ...

    #مناجات
    عاشق مشتاق تا آغوش هجران میرود

    پابرهنه در پی خار مغیلان میرود
    شب به شب سر به بیابان طلب بگذاشتیم

    هر که عاشق میشود ، شبها بیابان میرود

     

    کوچه ای خوبست که طی کردنش دردسر است

    میل دیوانه به استقبال طفلان میرود
    گردن معشوق می افتد گناه عاشقان

    گر زلیخا بد شود یوسف به زندان میرود
    بیشتر مهر پدر را میکند معطوف خویش

    طفل در نزد پدر هر وقت گریان میرود
    گر ازاینجا سردرآوردیم ما کار تو بود

    گله هر جا میرود با میل چوپان میرود
    سفره مهمان ندیده نیست در شان کریم

    اول ابراهیم ما دنبال مهمان میرود
    گیسوی معشوق را با خون دل باید گرفت

    آنچه آسان میرسد از راه آسان میرود
    درد عالم را در خانه مداوا میکند

    هرزمان که پرچمش استان به استان میرود
    من ترا با قیمت جانم بدست آورده ام

    هر کجا اسم تو می آید؛ز تن جان میرود
    آبروی فاطمه ما را کنارت راه داد

    طفل بازیگوش با مادر دبستان میرود
    من دوباره گیر کردم ؛ضامن آهوکجاست؟

    من دلم تا گیر می افتد خراسان میرود
    معجزه یعنی همینکه در میان خانه ات

    هر که گریان میشود تا خانه خندان میرود

    /علی اکبر لطیفیان

    موضوعات: اعتقادی
    [یکشنبه 1396-05-29] [ 04:22:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      شهدا...  ...

    #شهدا

    آرام تر از عقلم و دیوانه‌تر از عشق

    آن خانه به دوشم، که درآورده سر از عشق
    آن قایقِ طوفان‌زده‌ در موجِ جنونم

    دیوانه‌ی لبخند کسی، در دلِ خونم
    اینجا چه خبرهاست که از خود خبری نیست؟

    در سینه، چه سرّی است، که بر شانه، سری نیست؟
    اینجا چه خبرهاست، که یاران همه رفتند؟

    تا مسلخ خود، سرخوش و بی‌واهمه رفتند؟
    رفتند بمیرند، در این عشق بمیرند

    رفتند بمیرند و همه روح پذیرند
    رفتند بمیرند و از این مرگ نترسند

    از خاک برآیند و در افلاک برقصند
    رفتند بمیرند و از این نفس ببُرّند

    کندند دل از خود، که حبیبند، که حرّند
    رفتند، نگویید به عاشق، به سلامت!

    مجنون نخورد هیچ، به جز سنگ ملامت
    کی می‌شود از عشق و جنون دم زد و آسود؟

    از دلبر و دل دم زد و آواره‌ی خود بود؟
    دلبسته‌ی معشوق، که دلخسته‌ی خود نیست

    دل‌داده‌ی دلدار، که دلبسته‌ی خود نیست
    مهمانی عشق، آن‌سوی دریاچه‌ی خون است

    آبادی لیلا، وسط دشت جنون است
    هر کس که در این راه، دلش رفت، سرش رفت

    سینا، پدرش پر زد و لیلا، پسرش رفت
    اینجا چه خبرهاست که از خود خبری نیست؟

    در سینه، چه سرّی است، که بر شانه، سری نیست؟
    ای عشق! نظر کن، که تو مقصود جهانی

    حکم است بمیریم، که تو زنده بمانی
    ای عشق! نظر کن، که در این خاک، چه کردی؟

    با یوسف و آن پیرهن پاک، چه کردی؟
    در بند و غریب است، ولی بیم ندارد

    سر می‌دهد، اما سرِ تسلیم ندارد
    می‌رفت و دلم رفت به دنبال نگاهش

    حالم، چقدَر خوب شد از حالِ نگاهش
    از حال نگاهش، سرِ حال آمده جانم

    وا کرده دلش، پنجره‌ای رو به جهانم
    من، غرقِِ غریبی که دلیرانه قدم زد

    در بندِ اسیری که امیرانه قدم زد
    در آن نظرِ آخرش، ای عشق! چه‌ها بود؟

    گفت آن سرِ بر خاک: خدا بود، خدا بود

    قاسم صرافان

    موضوعات: اعتقادی
    [جمعه 1396-05-27] [ 11:13:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      شبگرد سابق....  ...

    خدای من….دیگر آن شب گرد سابق نیستم

    یا که آن مجنون عاشق نیستم

    با خیالاتی که دارم دل خوشم

    من به دنبال حقایق نیستم

    ….خدای من…

    غرق دریای دل خود کن مرا 

    تا که من دنبال قایق نیستم

    اینک از من هر چه می خواهی بگو 

    جز تو با کس صاف و صادق نیستم

    ….خدای من…

    گفته بودی عاشقی کن تا ابد

    من ولی بر عشق لایق نیستم

    بس کن این حرفی که داری می زنی 

    من که با حرفت موافق نیستم

    (آه دنیا خسته ام از زندگی آنقدر که 

    با ادامه دادنش دیگر موافق نیستم)

    موضوعات: اعتقادی
    [دوشنبه 1396-05-23] [ 04:28:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      عاشق نیستم...  ...

    دیگر آن دیوانه ی بی تاب سابق نیستمتوبه کردم از گناه عشق ! عاشق نیستم
    شیشه بودم، سنگ ها اما نفهمیدند من

    فرق دارم با همه، آیینه ی دق نیستم
    صاف و ساده بودنم را هیچ کس باور نکرد

    خالیم از هر سیاست ، من “مصدق” نیستم !
    دور باید شد از این “خاکِ غریبِ” لعنتی 

    صبر کن “سهراب"جان، من توی قایق نیستم !

    آه دنیا خسته ام از زندگی آنقدر که

    با ادامه دادانش دیگر موافق نیستم 
    بغض دارم، بغض یعنی مرگ! اما گریه نه

    شاعری مغرور هستم، اهل هق هق نیستم
      می شود فهمید از حال خرابم، ذره ای

    *دیگر آن دیوانه ی بی تاب سابق نیستم*

    موضوعات: اعتقادی
    [یکشنبه 1396-05-22] [ 09:37:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      عرف نفسه ... ...

    گام چهارم: خودشناسی

    به راستی که شناخت حقیقت وجودی وچیستی انسان چقدر در رسیدن به معرفت الهی کمک می کند

    و هر چه بیشتر می فهمی بیشتر به کوچک بودن خود وعین ربط بودنت می رسی…

    خدایا مرا دریاب …

    موضوعات: اعتقادی
    [شنبه 1396-05-14] [ 09:31:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت
     
    مداحی های محرم